هيراد مامانهيراد مامان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
آشنايي من و باباآشنايي من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
پيوند من و باباپيوند من و بابا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

هيراد ميوه شيرين زندگيم

ميز پذيرايي و شام تولد يك سالگيه آقا هيراد

ميز پذيراييت كه با تم تدي بير (خرس كوچولو) تزيين شده بود البته از بقيه چيزهايي كه برات درست كرده بوديم عكس ندارم كه حتما عكس اونها رو هم برات مي ذارم   ساك هاي گيفت، جعبه دستمال كاغذي، تاج (كه شما خيلي باهاش درگير بودي)، برگه يادگاري مهمونها، ني، ليوان، بشقاب، پيش دستي، ليبل نوش جان، بيسكوئيتهاي طرح تم و آويز اسم قشنگت     اين هم ميز خوشمزه شام كه خيلي خيلي براش زحمت كشيده بودم، البته ماكاروني و كشك بادمجون رو مامان حكيمه و عمه سميه زحمتشو كشيده بودند.   سالاد اوليه، نون قيقي و نون تارت كه با سالاد اوليه پر شده بود، رولت كالباس، اسنك ژامپون، پيراشكي گوشت، سالاد ف...
28 خرداد 1394

عكس هاي تولد يك سالگي آقا هيراد

اين هم عكس هاي تولد يك سالگيه گل پسرم، قبلاً برات گفتم كه چون تولدت دقيقاً مصادف شده بود اول ماه رمضان مجبور شديم كه جشنتو يك هفته زودتر يعني 21 خرداد 1384 بگيريم و چون خونه خودمون هم كوچيك بود و تعداد مهمونها هم زياد، جشنتو خونه مامان حكيمه گرفتيم.   قربونت بشم كه انقدر با تعجب به همه چي نگاه مي كردي       عزيزم كه معلوم نيست براي كي يا چي انقدر ذوق كردي     اين هم كيك خوشگلت، البته اوني كه توي نمونه ديده بوديم خيلي خوشگلتر بود تو  هم براش خيلي ذوق كردي ولي خوب اين هم بد نبود     كلاً شما با تاجتون درگير بودين. اصلا نمي...
28 خرداد 1394

تولد، تولد، تولدت مبارك .....

تولد تولد تولدت مبارك مبارك مبارك تولدت مبارك بيا شمعها رو فوت كن كه صد سال زنده باشي بيا شمعها رو فوت كن كه صد سال زنده باشي       عزيزم، عمرم، نفسم تولدت يك سالگيت مبارك   بالاخره يك سال گذشت، يك سال پر از خاطرات تلخ و شيرين، يك ساله پر ماجرا. ولي چقدر زود گذشت، مثل باد، انگار واقعاً همين ديروز بود كه تو فرشته آسموني، بزرگترين نعمت زندگيم اومدي تو بغلم و به زندگيم رنگ و بوي تازه دادي، جقدر لحظه قشنگي بود. انقدر قشنگه كه با يادآوريش ناخودآگاه لبخند مي زنم و اگر راستشو بخواي خيلي دوست دارم كه برگردم به همون يك سال پيش، شايد از خيلي جيزها مي تونستم ...
28 خرداد 1394

يك حمام گرم و دلچسب :)))))

ديگه هوا خيلي گرم شده و تو فسقلي هم فعاليتت روز به روز داره بيشتر مي شه و بايد حداقل يك روز در ميون بري حمام     بابا ايمان قول داده بود وقتي از سركار اومد تو رو ببره حمام، با اين حال كه دير از سركار اومد و خيلي هم خسته بود ولي به قولش وفا كرد و فسقلو برد حمام   توي حمام با بابا ايمان كلي سر و صدا راه انداخته بودين طوري كه وقتي داشتم با مامان صديق صحبت مي كردم صداي و جيغ و دادتونو از پشت گوشي مي شنيد و كلي هم قربون صدقت مي رفت   به پيشنهاد بابا ايمان رفتم دم حموم و چند تا عكس گرفتم قربونت بشم كه درست و حسابي يك جا بند نمي شي كه آدم بتونه درست ازت عكس بيگيره   ...
27 خرداد 1394

كودكم ......

  كودكم..... كفشهايم را نپوش تلاش تو براي بزرگ شدنت غمگينم مي كند ....   كودك بمان، كوچك بمان .....   من در بزرگ شدنم دردهايي ديدم كه كوچك كرد بزرگ شدنم را ......   ...
26 خرداد 1394

فقط يك روز مونده به سالگرد شروع زندگيت

  عزيزم فقط يك روز مونده به روزي كه تو زندگيه مامان رو رنگي كردي و با اومدنت معني واقعي زندگي رو به مامان چشوندي. عزيزم، عمرم، براي بزرگ شدن عجله نكن، راه زيادي در پيش داري، پس تا آنجا كه مي توني بچگي كن. عاشقتم   ...
26 خرداد 1394

اولين دل نوشته مامان

سلام هيردام، عزيز دل مادر ببخشيد يه كم دير به قولم وفا كردم، آخه واقعاً فرصت مناسب پيدا نمي كردم كه بتونم وبلاگتو درست كنم و حرف هاي دلم و عكسهاي قشنگتو بزارم توي وبلاگت تا هر وقت بزرگ شدي بخوني و ببيني و لذت ببري. البته دفتر خاطراتت هست ولي خوب خواستم به قولم وفا كنم و برات يه وبلاگ خوشگل درست كنم. از اول دفتر برات نمي نويسم كه حرف هاي تكراري تو وبلاگت نداشته باشي از همين امروز برات شروع مي كنم كه سه روز مونده تا يك سال از اومدنت به زنگيم بگذره، البته ما جشن تولد يك سالگيت رو يك هفته زودتر برات گرفتيم چون روز تولدت خودت يعني 28 خرداد درست مصادف شده با اول ماه رمضان به خاطر همين با بابا ايمان تصميم گرفتيم يك هفته زودتر برات جشن بگيريم ...
25 خرداد 1394