هيراد مامانهيراد مامان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
آشنايي من و باباآشنايي من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
پيوند من و باباپيوند من و بابا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

هيراد ميوه شيرين زندگيم

ماجراهاي آقا هيراد و شارمين توپولو

1394/11/8 10:04
نویسنده : مليحه
263 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااام قندقي،

ديشب خاله شقايق و شارمين توپولو بعد از مدت ها آمدند خانه ما، اولش از ديدن شارمين كلي ذوق كردي ولي نمي دونم يك دفعه اي چي شد كه كلاً از اين رو به اون رو شدي، طوري كه مي گفتي شارمين اصلاً طرف من نياد، خدايي نكرده اگر اون طفلك سمت وسايلت مي رفت مثل برق و باد مي رفتي با عصبانيت اونها رو ازش مي گرفتي، طوري حساس شده بودي كه اگر شارمين به شما دست هم مي زد گريه و زاري مي كردي كه چرا اين به من دست زده، من و بابا ايمان كلي تعجب كرديم از اين كارهات و احتمال داديم كه چون ما به شارمين توجه نشون داديم و بغلش مي كرديم شما به شارمين توپولو حساس شدي.

خاله شقايق زحمت كشيده بود و براي شما يك دست بلوز و شلوار خوشگل هديه آورده بود، دستش درد نكنه هر وقت مي ياد خونه ما دست خالي نمي ياد و حتماً بايد يه چيز كوچولو هم كه شده براي شما بياره، من هم براي شارمين كوچولو پيراهن و شلوار صورتي خوشگل گرفتم آخه دو هفته پيش جشن دندونيش بود و ما به خاطر تصادف بابا ايمان كه در پست هاي قبل برات تعريف كردم نتونستيم بريم.

به گذشته ام مي نگرم و خدا را شكر مي كنم

و به آينده ام مي نگرم و به او اعتماد مي كنم

او درهايي را مي بندد كه هيچكس قادر به گشودنش نيست

و درهايي را مي گشايد كه هيچكس قادر به بستنش نيست!!!!!

پسندها (3)

نظرات (1)

مامان سما
28 بهمن 94 21:16
مامان هیراد نوشته هات خیلی قشنگه.....ادمو جذب خوندن میکنه....مرسی که توهم سرمیزنی ب من.... هیراد خوشکل روجای من ببوس... [مرسي عزيزم، لطف داري، ايشاالله كه به زودي زود خدا دلتو شاد مي كنه]