هيراد مامانهيراد مامان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
آشنايي من و باباآشنايي من و بابا، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
پيوند من و باباپيوند من و بابا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

هيراد ميوه شيرين زندگيم

واكسن هجده ماهگي

1394/11/6 7:55
نویسنده : مليحه
274 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عمر مامان،

الهي بميرم برات كه هر وقت نوبت دكترت مي شه اينقدر بي تابي مي كني، ديگه كاملاً مطب دكترتو مي شناسي، تا به در مطب مي رسيم شروع مي كني يه گريه و زاري ديگه وقتي وارد اتاق دكتر مي شيم كه ديگه هيچي ديگه، ديروز انقدر بي تابي كردي كه آقاي دكتر مجبور شد تو بغل بابا ايمان معاينه ات كنه واكسنت هم كه به جاي پا تو بازوت زد، بميرم برات قربون اون اشكهات بشم، وقتي اينجور مظلومانه گريه مي كني و توي چشات خواهش و التماس و مي بينم تمام بند بند دلم پاره مي شه ولي خوب چاره اي هم نيست عزيزم براي سلامتي خودت هم كه شده بايد تحمل كنيم.

بعد از آروم كردنت يك راست رفتيم داروخانه قطره استامينوفن خريديم و درجا 26 قطره نوش جان كردي و با خيال راحت سه تايي راهي هفت حوض شديم، چون قرار بود براي تهيه پول خريد سربازي بابا ايمان بريم هفت حوض طلاهامو بفروشيم كه البته وقتي بابا ايمان ديد خيلي قيمت طلاها بالا نمي شه از فروشش منصرف شد و من هم پيشنهاد كردم كه بريم شهر كتاب تا من براي شما يه كم خريد كنم، مامان هم كه عاشق خريد لوازم تحرير و كتاب .....

بعد از كلي گشت و گزار در شهر كتاب موفق شدم دو تا كتاب رنگ آميزي خوشگل، دو تا كتاب داستان، يك كتاب شعر، سه تا سي دي ترانه هاي كودكانه، يك بسته مداد شمعي 12 تايي و يك تخته نقاشي صورتي به انتخاب خود شما بخرم. انقدر از تخته نقاشيت خوشت اومده بود كه همون جا روي ميز و صندلي هاي شهر كتاب نشستي و با بابا ايمان كلي نقاشي كردي و من هم از موقعيت استفاده كردم و با خيال راحت براي فندقي خريد كردم و خوشحال و خندان راهي خونه مامان صديق شديم، اونجا هم با كتاب رنگ آميزي و مداد شمعيت كه همون اول بسم الله زدي نوكشو شكوندي حسابي سرگرم بودي.

شب موقع خواب هم دوباره استامينوفن خوردي تا كه خدايي نكرده تب نكني كه خدا رو شكر تا صبح راحت خوابيدي و بدنت هم خنك خنك بود.

 

 الهي شكرت بابت نعمت زيبايي كه به من و زندگي من عطا كردي

پسندها (1)

نظرات (0)